محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 16 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

شازده کوچولو فرمانروای قلب من

تجدید خاطره ، بابایی ببین لذت ببر..............

    اولین عکس پسرم    گل پسری پستونک خور قهاری بود ...........    وایییییییییییییییی چی شدههههههههه          مامان فدات بشه............      اولین باری که پسری سوار بنزش شد  ورزشکاران ، دلاوران...............  الهییییییی ، این چه مدل خوابیدنه آخه وروجک............     ای جووووووووووووووووونم       داخل هواپیما ، به سوی بغداد پسری در حال رنگ کردن تخم مرغهای عید 90 در کربلا    ...
12 دی 1390

مادر و پدر

سلام محمدرضای نازنینم سلام دوستای مهربون چند روز قبل توی وبلاگ سهندجون(نادی حق) یه مطلب خیلی قشنگ در مورد پدر و مادر خوندم ، خیلی به دلم نشست ، از معصومه جان مامانه سهند گلم اجازه گرفتم و اون مطالب زیبا رو در ادامه مطلب پستم قرار میدم. . . آدما تا وقتي کوچيکن دوست دارن براي مادرشون هديه بخرن اما پول ندارن. وقتي بزرگتر ميشن ، پول دارن اما وقت ندارن. وقتي هم که پير ميشن ، پول دارن وقت هم دارن اما . . . مادر ندارن!... به سلامتي همه مادراي دنيا...   پدرم ، تنها کسي است که باعث ميشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم ميتوانند مرد باشند !   شرمنده مي کند فرزند را ، دعاي خير مادر ، در ک...
11 دی 1390

روزمره.....

سلام پسر نازنینم شما الان نشستی جلوی tv و داری آشپزی برنامه به خانه برمیگردیم (شبکه تهران) رو میبینی . امشب قراره برای شام عروس و داماد یعنی عمو اکبر و زن عمو شیدا بیان پیشمون. مامانی هم بعد از مدتها کلیییییییی کار خونه انجام داد و احساس کدبانو بودن بهش دست داد یه کیک خوشگل که هنوز نمیدونم خوشمزه هست یا نه پختم ، سوپ جو و لازانیا هم برای شام گذاشتم . فرصت نشد از کارهات و مدرسه ات برات بگم : دوشنبه بعد از ظهر توی مدرسه جلسه داشتیم ، یه آقایی اومد و درباره ناهنجاریهای فیزیکی بدن بچه ها صحبت کرد و یه خانم روانشناس هم اومد و خودش رو معرفی کرد که از این به بعد توی مدرسه شما مرکز مشاوره داره........ چند وقت پیش با...
10 دی 1390

دعا کنیم........

      دیشب یه کامنت داشتم که دوستمون مامان تربچه جون گفتن فهیمه جان ( نی نی با طعمی از بهشت) حالش خوب نیست و احتمال زایمان زودرس داره و بیمارستانه ، الان که رفتم به وب تربچه خبردار شدم فهیمه جان قراره مرخص بشن و این یعنی که حالش بهتره ، خدا رو هزار مرتبه شکر ، از همه دوستای مهربونم میخوام که هم برای فهیمه جان و هم همه مادرهایی که مسافری در راه دارند و یا در انتظار حضور یک فرشته در وجودشون هستند دعا کنند. ممنونم از مهربونیهاتون ...
6 دی 1390

اندر احوالات مامانی

سلام پسر کوچولوی من ساعت 2 بامداده و من بالاخره پروژه روستا رو به پایان رسوندم . دیروز هم تمام وقتم رو تا دیروقت گذاشته بودم برای پروژه درس تنظیم شرایط محیطی (اسم درسها رو میگم شاید در آینده برات جالب باشه) . ان شاالله فردا آخرین روز کلاسهای این ترمه ، البته هفته دیگه امتحان ساخت و ارائه داریم و قراره همون ساعتی که کلاس داشتیم بریم و یه ماکت همونجا بسازیم........این روزها با تمام علاقه ای که به ادامه تحصیل دارم دلم میخواد زودتر تعطیلات برسه و من هیچ مسئولیت درسی نداشته باشم تا بتونم به معنای واقعی یه خانم خونه و مادر باشم ، دلم لک زده واسه اینکه برات شیرینی درست کنم ، زمانهایی که هوا خیلی سرده کنار شوفاژ (ای کاش...
5 دی 1390

داستان حسودی مردی به همسرش

با مزه ست ، از توی یه وبلاگ گرفتم.....   احتمالا قبلا این مطلبو خوندین ولی به دوباره خوندنش ارزش داره مردی ناخوش و خسته شده بود از اینکه باید هر روز به سر کار برود درحالیکه همسرش در خانه به سر میبرد       و بعلاوه به او حسودیش شد، چرا که همسرش بسیاری تعاریف و آرزو و تبریک در روز زن دریافت کرده بود   دلش خواست که همسرش بفهمد که او چه کارهایی انجام میدهد :پس آرزو کرد    خدای عزیزم، من هر روز، روزی 8 ساعت س...
2 دی 1390

این تراکنش نیز با موفقیت انجام شد.

سلام پسر نازنینم بالاخره این عمو اکبر رو گولش زدیم و زنش دادیم شکر خدا عمو هم سر و سامان گرفت . پریشب من و شما به همراه مامان بزرگ ، بابابزرگ ، عمو اکبر ، عمه جون بزرگه عمه جون کوچیکه ، محمدطاها ، الهام و عمو بهرام رفتیم خونه خواهر زن عموت خواستگاری رسمی( چون خانواده خودش اینجا زندگی نمی کنند.). اون شب وقتی بله رو گرفتیم یه چادر سفید برای عروسمون بریدیم و با انگشتر من اندازه دست عروس رو گرفتن و مسئولیت خرید انگشتر نشونه افتاد گردن بنده ، من و شما هم دیروز عصر دوتایی (قرار بود عموت بیاد ولی کاری براش پیش اومد و با کلی عذرخواهی که فایده ای به حال من نداشت خواست که خودم برم) رفتیم طلا خریدیم ( حالا کجاشو دیدی کلی ...
2 دی 1390